واقعیت این است که من هرچه بخواهم شئونات ادبی را به جا بیاورم، بازهم ابتذال از زیر و بم کلماتم بیرون میریزد. حقیقت این روزها و این سالها تلخی است. یک جور تلخی که تا نسلها زیر زبان همه ما میماند ولی کسی زهره ندارد از آن دم بزند یا لب بگشاید.
من هرچقدر هم بخواهم نبوغ خودم را به حد اعلی برسانم، باز هم فکر یک لقمه نان امانم را میبرد. علم بهتر است یا ثروت؟ نان شب!
هرچقدر هم بخواهم نسبت به دانش حقوق مشعوف محظوظ باشم، باز هم بوی مشئومیزیر اینهمه کتاب قانون و جزوه حس میکنم که عطایش را به لقایش میبخشم. وقتی به حقوق کارگر، حقوق زن، حقوق ایرانی، حقوق غیرایرانی و قص علی هذا فکر میکنم تن و بدنم میلرزد. حقوق کودک چیست؟ ۲ نمره!
توی بیو نوشته: فعال حقوق زن، حقوق کودک، حقوق پدر! حقوق کارگر، حقوق بیکار، حقوق محیط زیست، حقوق حیوانات، حقوق آدمهای خسته، حقوق حقوق حقوق!
بگذریم...
وقتی میخواهم تاریخ بیهقی بخوانم، امیرکبیر و ایران را ورق بزنم، دست و دلم از حرکت بازمیماند. انگار که یخ کرده باشم، خودم را روی تخت ولو میکنم و کتاب را از سر بی حوصلگی به حال خودش رها میکنم. خوش به حال بیهقیها، قائم مقامها، مستشارالدولهها! چه شوقی داشته اند... چه دل و دماغی داشته اند اینها را بنویسند...
بگذریم...
در کتاب مردی که میخندد(l'homme qui rit)، "ویکتور هوگو" نمایشی ادبی از طبقات اجتماعی و اشرافیت انگلیسی را خلق میکند که آدم به زبان فارسی خودمانی میگوید:خاک تو سر این انگلیسیهای قحطی زده، ندید بدید! چه فیس و افاده ای!
اما من با اشرافیت مردم آن سوی دنیا، زار زار به حال مردم خود گریستم. مردمیکه به نان شب محتاج اند اما تجمل گرایی و اشرافیت پدرشان را درآورده است. کف دستشان را هم بو نکرده اند! گمان نمیکردند قومیپیدا بشود که از آنها مغرورتر و اشراف زاده تر باشد. بگذارید اینطور بگویم که ما گدا بدبختهای اشرافی، تنمان را به تکههای اخگر میمالیم، بعد هم به این و آن پز میدهیم که مد شده، سرخاب را به تازگی به اندام متفرقه هم میمالند. عجب... با پراید پز میدهم، با دختر همسایه که "عاشقمه"، با یارانه معیشتی که به من دادند ولی به تو ندادند، من از تو بدبخت ترم که ماسک ندارم بزنم کرونا نگیرم و قص علی هذا.
ابتذال از همه سو حوصله ام را برده. قیل و قال! حالا که پست دارد تمام میشود، بروم کتابهایی که با بی اعتنایی گوشهای پرت کردم را دوباره از سر بگیرم. این دنیا معطل خوشی امثال من نیست... کاری بهتر از این سراغ ندارم.
+کتاب خوبی است منتها چون ترجمه خوب آن را نخواندم خود کتاب را بدون نام مترجم یا ناشر معرفی کردم. امیدوارم ترجمه خوبی نصیبتان بشود و لذت ببرید. این روزها کتاب بخوانید، لذت ببرید از زندگی، من روزهای خوبی را برای مردمم و کشورم آرزو میکنم...
○-● آهنگTungevaag, raaban - Bad Boys ●-○